سال سومِ راهنمایی بود،یا سال اول دبیرستان،یا سال دوم راهنمایی بود؛نمیدانم،اهمیتی ندارند سالها،همهیشان برای گذشتن هستند. پشت میزِ یکی مانده به آخر مینشستم.قدم معمولیست؛میزِ یکی مانده به آخر هم پنداری برای من ساخته بودند؛توی دوازده سالی که پشت میز نشین بودم،همیشهی خدا کلاس را از دریچهی میزِ یکی مانده به آخر نگاه کردهام؛حُکما نه آخر نه اول،معتدل است او! آن سالها مد شده بود که برای تحقیقهای کلاسی،بایستی یک بنر هم چاپ میکردیم و تمام مزخرفاتی که مانده منبع
درباره این سایت